جدول جو
جدول جو

معنی گوهر نشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

گوهر نشاندن
(سَ رِ رَ سَ تَ)
ترصیع. رجوع به ترصیع شود
لغت نامه دهخدا
گوهر نشاندن
جای دادن گوهر بر چیزی (چون انگشتری) ترصیع
تصویری از گوهر نشاندن
تصویر گوهر نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ دَ دَ)
پراکندن گوهر. در پاشیدن. ریختن و نثار کردن جواهر، بخشش های شایان کردن. کرم و سخاوت نمایان کردن، باران باریدن از ابر، سخن های نادره و بلیغ و فصیح گفتن، کلمات رسا و بلیغ نوشتن. رجوع به گوهر افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ کَ / کِ دَ)
مخفف گوهر نشاندن. ترصیع و گوهرنگاری باشد
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ وَ دَ)
گوهر پاشیدن. فروریختن گوهر بر کسی یا بر چیزی. پخش کردن گوهر:
جهان آفرین را همی خواندند
بر آن موبدان گوهر افشاندند.
فردوسی.
مرا مشتری هست گوهرشناس
همان گوهر افشاندن بی قیاس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ کَ / کِ دَ)
فتنه خواباندن. خاموش کردن فتنه و آشوب:
جوابی دهی شور شهری نشانی
حدیثی کنی کار خلقی گشایی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
مخفف گوهر فشاندن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نشاندن
تصویر گهر نشاندن
جای دادن گوهر بر چیزی (چون انگشتری) ترصیع
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر نشانی
تصویر گوهر نشانی
عمل و شغل گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
نشاننده گوهر جواهر نشان، آنچه که در آن گوهر نشانده باشند: ز طوق زر و تاج گوهر نشان شد از سر فرازان و گردنکشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: دهان و لبش بود گوهر فشان سخن گفتنش بود گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه نشاندن
تصویر گوشه نشاندن
انزوا کشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره